اون صورتی هاش

  • ۲۱:۰۰

خوشی روز سی و سوم: یه کلمه: یخمک!

  • ۱۸۶

اتاق خواب!

  • ۱۵:۰۴
اینایی که شخصی ترین عکسا از اعضا و جوارح بدنشون رو میذارن تو صفحه های اجتماعی و به نحوی خودشون رو می چپونن تو چش و چار ملت، بعد انتظار دارن اراذل و اوباش هیچی نگن. جالب اینجاست که ویدئو درست می کنن و میگن لدفن(!) اراذل نیان تو پیج من... مرسی... اَه... :|


پ.ن: درسته اراذل و اوباش باید خودشون رو اصلاح کنن، ولی خدا وکیلی، بینی و بین الله، گوشت رو بذاری دم دست گربه نمیگه جووووووووون؟؟؟!!!
پ.ن: بیوتیفول! شاکی هم میشی؟! نچ نچ نچ
پ.ن: لطفا دم از جهان سوم نزنید که صد در صد از این چیزا واسه جنیفر لوپزش هم پیش اومده!

45

  • ۲۲:۳۱

خوشی روز سی و دوم: خوردن بهترین عصرونه در کنار گل های بنفشه. عصر جمعه هم پیدامون نمی کنه.

  • ۳۲۶

خب لامصب میایم توی صفحه ات یه چیز جدید ببینیم خب!

  • ۲۱:۳۱

اینایی که گوینده خبرن و وقتی میری تو صفحه های اجتماعیشون بازم دارن خبر می گن! :|

43

  • ۲۳:۳۸

خوشی روز سی و یکم: سریال دیدن با مامان و تفسیرای زنونه و گاهی بسی خنده دار :)

  • ۲۸۰

پیشاپیش امیدوارم حداقل استخوانم به یه دردی بخوره!

  • ۰۰:۴۵

برام بامزه بود که تو پست قبلی یه نیمچه اشاره به مرگ رفته بودم و دوستان از روی مهربونی اومدن گفتن دور از جون و اینا. راستش اصلا این قسمت مرگ و میرش توجه خودمو خیلی جلب نکرده بود و فقط می خواستم به یه طنزی حرفمو بزنم. اینم شاید به خاطر اینه که 7- 8 ساله به خاطر رشته درسیم دارم توی گذشته ها شلنگ و تخته می ندازم و تمام زندگیم شده سر و کله زدن با انسان هایی که الان از دم همگی غذای کرم خاکی ها شدن و از مرگ حرف زدن راست راستی شده برامون یه طنز! برای همین روزی رو می بینم که یه دانشجوی باستان شناسی خوشحال استخونامو از زیر خروارها خاک پیدا کرده و جفت انگشتش رو انداخته تو حدقه چشمام و داره جمجمه ام رو بلند می کنه تا با فرچه پس کله ام رو تمیز کنه!! بعد هم وایسه ببینه استاد بهش چند میده!! آره. دقیقا به همین راحتی!

پ.ن: شک نکنید همینطور که ما نسبت به گذشته خیلی کنجکاویم آیندگان هم نسبت به ما کنجکاو خواهند بود. فرقش اینه که الان از کمبود اطلاعات سرگیجه گرفتیم در آینده از وفور اطلاعات سرگیجه می گیرن!

پ.ن: باستان شناسای با اخلاق موقع بیرون کشیدن یه اسکلت از خاک یا حالا از هر جای دیگه مثل تابوت، با احترام با استخوناش رفتار می کنن.




خوشی روز سی ام: خاطرات دوران دانشگاهمو می خوندم. یعنی آی خندیدم آی خندیدم. هیچ کدوم یادم نبود! اصلا حافظه در حد پلانکتون!! :))

  • ۳۳۴

41

  • ۲۲:۰۹

خوشی روز بیست و نهم: خلاص شدن از یه درد جسمی چندین ماهه. آخ خدا شکرت

  • ۳۲۶

39

  • ۲۳:۱۰

خوشی روز بیست و هشتم: از اخبار کن دیر مطلع شدم. آره این تیم فرهادی بود که کلی خوشحالمون کرد. :)

  • ۲۶۶

به واقع چرا؟

  • ۱۴:۵۸

یه کل کلی هم راه افتاده بین روسای سازمان صدا و سیما که آقا هر کی بیشتر فیلم و سریال قدیمی و به قول خودشون نوستالژی پخش کرد اون برنده ست!!

آخه دیگه چقدر برنامه های تکراری برادرا؟ پدر سالار آخه؟ روزی روزگاری؟ مجردها؟ عروس فراری؟ هر عیدی می خواین هی اینا رو پخش کنید یعنی؟

بعد اینکه به نظرتون چرا صندلی اخبارگوهای ساعت 14 شبکه یک رو از زیرشون کشیدن بیرون؟! می خواستن بگن این میزا به کسی وفا نکرده؟ می خواستن به آقای حیاتی غیر مستقیم بگن دوره ات گذشته مربی و موندن تو رودربایستی؟ می خواستن بگن ما تا آخرین نفس ایستاده ایم؟ می خواستن برای بچه های اتاق خبر مـ.ـن و تـ.ـو که همیشه ایستاده اخبار میگن، کرُی بخونن؟ 

  • ۲۷۲

37

  • ۰۰:۳۷

شاید سخت بگذره ولی من امید دارم بالاخره خدا یه جا نقطه میذاره و من میرم سطر بعد.


خوشی روز بیست و هفتم: امروز عید بود و چی از این بهتر؟

  • ۳۱۱

36

  • ۲۳:۰۱
خوشی روز بیست و ششم: یه خبر معمولی و خوب از یه دوست خوب. پرت شدن به گذشته و لبخند زدن بهش بدون هیچ ترسی.

  • ۲۲۹
۱ ۲
Designed By Erfan Powered by Bayan