پرستو

  • ۱۱:۵۱

خوشی روز هستاد و پنجم: امروز رفتم یه جلسه. از اون جلسه های فرهنگی که دوست دارم. عاشق دوستای جدیدم شدم.

  • ۳۰۲

آبی

  • ۱۱:۴۸

خوشی روز هشتاد و چهارم: گلدوزی سجاده بالاخررره تموم شد. اگه می دونستم انقدر کار و وقت می بره بیشتر براش قیمت میذاشتم. حیف که طی کردم :| ولی نتیجه خستگیم رو درآورد :) هرچند هنوز خیلی جاهاش تکمیل نشده.

  • ۲۸۴

مداد

  • ۱۱:۴۶

خوشی روز هشتاد و سوم: بقیه خریدام امروز بود. هر آنچه که اسمش نوشت افزاره.

  • ۲۸۰

غوره

  • ۱۱:۴۳

خوشی روز هشتاد و دوم: خریدای دوست داشتنی کردم. من هیچوقت بزرگ نمیشم. :)

  • ۲۸۵

مریم

  • ۱۲:۰۴

خوشی روز هشتاد و یکم: پیدا کردن یه دوست قدیمی بعد از سه سال دوری.

  • ۲۸۱

هشتاد

  • ۱۱:۴۰

خوشی روز هشتادم: تولدم بود.

  • ۲۷۶

تبریز

  • ۱۱:۳۵

خوشی روز هفتاد و هشتم: حرف زدن بعد از کلی روز با دو تا از دوستای قدیمی

  • ۲۳۵

گلجام

  • ۱۱:۳۳

خوشی روز هفتاد و هفتم: کارم داره خوب پیش میره و ازش راضی ام.

  • ۲۷۱

خودمم نمی دونم چه مرگمه شما رو که دیگه حق می دم!

  • ۱۸:۱۹

1- روزای شلوغی رو می گذرونم. همه چیز به معنای واقعی کلمه لولیده به هم. باید تا مرداد کلی سفارش رو تموم کنم و احساس می کنم خدای توانا اگه بهم هزار تا دست هم میداد بازم نمی تونستم تمومشون کنم! تا یه ذره سرم خلوت میشه حس هیچ کاری نیست و باید فقط افقی شد. نمیرم؟


2- آدم کم آبخور یا به جرات بگم آب نخوری هستم! نمی دونم چرا من هیچ وقت تشنه ام نمیشه. دیدم همین جوری ادامه بدم به صورت یه موجود مچاله و چروک باید در خدمتتون باشم. واسه همین برای تشویق کردن خودم که تو باید به زور هم شده آب بخوری رفتم یه بطری از این جینگولا گرفتم گذاشتم کنار دستم تا بلکه یه کار مثبتی کرده باشم. اصلا با این حرکت امعا و احشایم از این حجم غافلگیری سر گذاشتن به بیابون! می شنوم که دارن میگن این کِی آدم شد؟ البته از وقتی این حرکت رو زدم گلاب به روتون یه پام توی wc هستش. دیده شده که گاهی توهم هم می زنم و خواب رو بر خودم حرام می کنم! (یه حسی بهم میگه همون مچاله بشم راحت تره!)


3- اینو درست کردم برای یه موجودی که مرداد به دنیا میاد. وقتی تموم شد حس کردم چقدر منم! اصلا نمی دونم چرا بین این همه حیوون روباه ساختم! :|





پ.ن: خودم میدونم رو هوا نوشتم. نوشتم که فقط نوشته باشم. :|

  • ۳۲۴

هفتاد و شیش

  • ۱۱:۳۰

خوشی روز هفتاد و ششم: از اون روزا که کارای عقب مونده دیگه عقب مونده نیستن :)))) که البته یه حس لحظه ای بود بعدش کلی کار ریخت سرم :)) ولی خب باز می ارزید.

چشم شور خودم

  • ۲۸۸

مهراد

  • ۱۱:۲۸

خوشی روز هفتاد و پنجم: یه سورپرایز عالی برای یه مامان کوچولوی دوست داشتنی.

  • ۲۵۱

فروشگاه توت فرنگی

  • ۱۱:۲۶

خوشی روز هفتاد و چهارم: بالاخره اون چیزی که مدتها دنبالش بودم رو خریدم.

  • ۲۵۹

روبی

  • ۱۱:۲۴

خوشی روز هفتاد و سوم: یکی از سفارشا آماده شد و خیلی بهتر از تصوراتم شد.

  • ۲۹۱

مرغ سعادت

  • ۱۰:۴۳

خوشی روز هفتاد و دوم: دیدن یه نوعروس و ماه داماد

  • ۲۵۷

ثمر

  • ۱۰:۴۱

خوشی روز هفتاد و یکم: عید فطر. چی بهتر از این؟

  • ۲۸۵

آنه

  • ۱۰:۴۰

خوشی روز هفتادم: مهمونی شام خاله جانم

  • ۲۵۹

گوگل با لباس ایرانی

  • ۱۶:۳۶



سری به صفحه اینستاگرام گوگل بزنید و آواتار جدید گوگل رو ببینید. به ایرانی بودن خودتون افتخار کنید و ببینید نقش های زیبای تاریخمون چقدر خوش نشسته روی اون G کذایی.


طراحی آقای امین نجفی

فنگ شویی

  • ۱۰:۳۹

خوشی روز شصت و نهم: یه اتاق تکونی حسابی و جریان انداختن انرژی مثبت

  • ۲۵۲

ابر قشنگم

  • ۱۰:۳۷

خوشی روز شصت و هشتم: استارت یه ایده جالب برای نوزاد تو راهی.

  • ۳۴۸

به بچه

  • ۱۷:۵۹

نامه شماره صفر

سلام بچه.

قبل از خوندن هرگونه نامه ای از سوی من، یعنی مادرت، باید یه سری توضیحات بدم. اینکه چرا توی خطاب به تو نمی نویسم پسرم یا دخترم به این دلیل هست که موقع تحویل گرفتن خودم از خدا، توی دیفالتم در قسمت "دوست داری بچت دختر باشه یا پسر؟" گزینه "هیچ فرقی نمیکنه فقط سالم باشه" تیک خورده بود. پس جنابعالی فعلا بچه هستی. هیچ هم سعی نکن متقاعدم کنی که برام فرق داشته باشه. چون می ترسم بشی شبیه بچه پسر خالم. آخه عروس خاله ام مثل من نبود. اون توی دیفالتش گزینه "پسر، فقط پسر و فقط پسر" تیک خورده بود. با نمی دونم چه عملیاتی هر دو تا بچه اش پسر شد. بچه اولش سال دیگه میره دبستان و هنوز زبون باز نکرده. من بدون هیچ گونه آگاهی از علم پزشکی اعتقاد دارم با این دستکاری ها یه بلایی سر بچه اش آورده که بچه هنوز نمی تونه حرف بزنه! باور کن.

خب بس دیگه. برای نامه شماره صفر زیادی حرف زدم. فقط اینکه از همه بهتر که تو همون بچه باشی.

کم میشه زیاد

  • ۱۰:۳۵

خوشی روز شصت و هفتم: آزاد شدن یه زندانی که دست جمعی تلاش می کردیم براش. 

  • ۲۹۴

شصت و شش

  • ۱۰:۳۳

خوشی روز شصت و ششم: درست کردن یه شام کاملا خانواده پسند

  • ۳۰۲

گلگون روی

  • ۱۰:۳۰

خوشی روز شصت و پنجم: دیدن خاله کوچیکه بعد از مدت ها. اصلا می بینمش امید به زندگیم زیاد میشه.

  • ۲۸۸

بودای رستوران گردباد

  • ۱۰:۲۸

خوشی روز شصت و چهارم: آشتی با یه کتاب قدیمی.

  • ۲۷۹

کاشی

  • ۱۸:۵۶

خوشی روز شصت و سوم: تموم کردن حاشیه های گلدوزی

  • ۲۹۵

دفترچه جیبی

  • ۱۸:۵۵

خوشی روز شصت و دوم: یه برنامه ریزی جالب و جدید برای روزهام

  • ۲۹۳

صابری

  • ۱۸:۵۳

خوشی روز شصت و یکم: روزی که شبش قدر بود...

  • ۲۵۵

تفرش

  • ۱۸:۵۲

خوشی روز شصتم: مسافرت یه روزه و سرک کشیدن به جاهای ندیده.

  • ۲۷۵

کوچه شقایق

  • ۱۸:۵۰

خوشی روز پنجاه و نهم: یه مهمونی از مدل روزه ای. در نوع خودش باحال بود.

  • ۲۸۰

سبز

  • ۱۸:۴۷

خوشی روز پنجاه و هشتم: درست کردن یه دستبند با عشق واسه دل خودم.

  • ۳۲۴
۱ ۲
Designed By Erfan Powered by Bayan