- دوشنبه ۱ شهریور ۹۵
- ۲۰:۱۸
دبیرستانی که بودیم یه دبیر تاریخ داشتیم که آدم فوق العاده جالبی بود. از درس دادنش و اخلاقاش و خنده های هیستریکش. همیشه خدا ما رو یه مشت عقب مونده میدید که عین بی سوادا توی کتابای درسی دنبال جوابای سوالامونیم! همیشه هم سر کلاس بر سرمون جیغ های رنگارنگ می کشید که انقدر عین احمقا به کتاب درسی تون تکیه نکنید. برای همین از موضوع های تاریخی بحثای مفصلی درست می کرد و متکلم وحده وار انتظار داشت ما نت ورداریم و همونا رو هم درس پس بدیم. ما هم که جرات مخالفت نداشتیم همون حاشیه نویسی ها رو حفظ می کردیم و نمره رو می گرفتیم. بعدا هم که دیگه وارد دانشگاه شدیم. ترم دوم بودیم که یه روز همین عزیزدل رو اتفاقی توی کتابخونه دانشگاه دیدمش. از دیدنش خیلی هیجان زده شدم. اصلا در حد جفتک انداختن! خواستم برم بهش سلام کنم و حداقل به خاطر همه اون 20 هایی که ازش گرفتم تشکر کنم. خواستم برم بگم تازه من دانشجوی تاریخ هم شدم که یکی از بچه های انجمنمون صدام زد و هیچوقت نشد برم نزدیکش. کلی هم بعدش افسوس خوردم که چرا نشد. بعد که هی بیشتر گذشت و بیشتر پیش رفتیم دیدم ای بابا چقدر واقعیت با اون چیزی که ما توی دبیرستان می خوندیم و بهمون می خونونندن (!) فرق داره. بعد دیدم باز ای دل غافل حالا ما اومدیم رشته تاریخ و اینا رو فهمیدیم بیچاره بچه ها رشته های دیگه. به خصوص غیر انسانی ها. چقدر اشتباهی بهشون درس دادن.
خلاصه تا یه مدت بدون اینکه به اصل ماجرا فکر کنم حس می کردم یه کار نیمه تموم دارم که چرا نشد من برم بهش سلام بدم! یادم هم رفته بود چه معلم بیخودی بوده. چند روز پیش بیشتر دقت کردم دیدم همون بهتر که نرفتم جلو.
حالا به شدت پشیمونم که چرا نشد برم پیشش باهاش کلی بحث کنم و بگم آخه زیبا! این چه روشی بود که به ما درس می دادی؟! آخه کجای دنیا تاریخ رو این مدلی درس می دن؟ چرا فقط اون جاهایی رو بهمون گفتی که خودت دوست داشتی. اصلا همین الان که باز به عمق مساله بیشتر فکر می کنم می بینم حتی جا داشت بهش فحش هم بدم!
پ.ن: کاش یه فکر اساسی به حال کتابای تاریخ بشه. کاش روشای تدریس اصلاح بشه. نگفتن بخشی از حقیقت بزرگترین ظلمه.
پ.ن: دختر یکی از آشناهامون دختری بود بسیار باهوش و کنجکاو. سر کلاسای تاریخ با سوالاش که همه هم بی قصد و غرض بوده معلمشون رو عاجز می کرد و اونم همیشه سرش داد می زد و بعد از یه مدت اجازه نمی داد دیگه چیزی بپرسه و حرف بزنه. دختره هم واسه جواباش انقدر رفت تا از سر از خوندن کتابایی درآورد که نباید. هیچی. الان لائیکه و به هیچ چیزی اعتقاد و اعتماد نداره.
به صبا: بی شک خط استوا جای خیلی بهتری میشه اگه دوباره بنویسی. لطفا بازم برامون بنویس :)
- ۲۸۸