- چهارشنبه ۱۲ آبان ۹۵
- ۱۱:۰۸
از سفرنامه ناصرالدین شاه به عتبات. به قلم شخص قبله عالم:
«اعتضاد السطنه از تویسرکان [استان همدان] آمده بود. یعنی شب آمده است به اردو. شب بعد از شام مردانه شد، پیشخدمت ها آمدند. میرزا علی خان، آقا علی، عکاس باشی، علیرضاخان، محمد علی خان، سیاچی، آقا وجیه، یحیی خان، موچول خان [مدیونه هر کی بخنده] بودند. حاجی میرزا علی مقدس هم بود. گفتم: حاجی بیا بنشین. من روزنامه فرنگی می خوانم. یحیی خان ترجمه می کند. گوش کن. آمد نشست. رفت زیر کرسی. لحاف را هم کشید روی بینی خود. به عبارت ترکی گفت: به به عجب شد. خیلی سردم بود. خسته هم بودم. اگر اذن نمی دادند، می خواستم بنشینم. بچه ها آتش بیاورید. کرسی را بهم بزنید. می گفت چرا باید زیر کرسی ننشینم. بخصوص از این طرف، پایین کرسی، جای رذل است. هر کس این سمت کرسی بنشیند. جای رذلی است. موچول خان [نخند!]، یحیی خان، من و سایرین از خنده مردیم. می گفت چرا می خندید. مگر بد است. من زیر کرسی بنشینم. چه عیب دارد. من رفیق شاه هستم. من لله باشی هستم. من مثل گیس سفید هستم. در بچگی شاه فلان جا را می شستم. چرا ننشینم. زیر کرسی. خلاصه این قدر نامربوط گفت، از خنده مردیم. بعد رفت.»
شهریار جاده ها/سفرنامه ناصرالدین شاه به عتبات/ به کوشش: محمدرضا عباسی، پرویز بدیعی/ انتشارات سازمان اسناد ملی ایران / 1372 (خیلی هاتون هنوز به دنیا نیومده بودید!! :) )
پ.ن: واضح و مبرهنه که قسمتای داخل کروشه رو من نوشتم.
پ.ن: قضاوت با خودتون.
پ.ن: مجددا تو روح کسی که به اسم موچول خان بخنده! :)) اسم یه این قشنگی! من خودم می خوام برم بشم زن کوچول خان! :دی
پ.ن: عکاس باشی عین سر جهازی همه جا با ناصر بوده.
- ۷۵۲