- يكشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۵
- ۱۷:۱۱
وقتی من و خان داداش بچه بودیم هر جوری که بود خودمون رو هلاک می کردیم که واسه روز معلم یه کاری کنیم تا به مامانم که معلم بود تبریک بگیم. کارمون میشد خلاقیت به خرج دادن! یه سال رفته بودیم هر چی شمع تو خونه بود رو پیدا کرده بودیم و آب کرده بودیم توی یه قالب قلبی که واسه مامانم شمع قلبی درست کنیم! بالکن خونه رو با این حرکت به گند کشیده بودیم و مامان بیچارم مجبور شده بود بالکن رو تمیز کنه و قطره های شمع رو از روی موزاییک ها پاک کنه!
یه سالی یه قوطی پلاستیکی درست کردیم و تهش یه آهنربا چسبوندیم. توی قوطی رو پر کردیم از خورده کاغذ رنگی و درش رو بستیم. به در قوطی هم دو تا نخ بلند وصل کردیم. قوطی رو به کمک آهنربا وارونه چسبوندیم به چارچوب در و هر کدوم یکی از نخا رو دستمون گرفتیم تا مامانم بیاد زیرش ما نخا رو بکشیم، در قوطی باز بشه خورده کاغذا بریزه رو سرش!
دو سه سال پیش هم روز مادر و روز معلم با هم مصادف شده بود و تصمیم داشتم براش سنگ تموم بذارم. برای همین براش یه مانتو دوختم و سخت ترین مدل یقه که حریر بادبزنی بود، انتخاب کردم و تمام قسمت یقه و آستین ها رو سنگ دوزی کردم. وقتی مامانم هدیه اش رو باز کرد شروع کرد به گریه کردن!! هی تو گریه هاش میگفت راضی نبودم انقدر به خودت زحمت بدی! خلاصه هی گریه کرد و هی گفت! :| به شوخی گفتم مامان جنبه نداری ها! عمرا دیگه برات چیزی بدوزم!! :)
خوشی روز ششم خوشحال کردن مامانمه. اصلا شدید سورپرایز شد. به خصوص که امسال خان داداش هم نبود.
- ۳۷۲