- پنجشنبه ۲۳ ارديبهشت ۹۵
- ۲۲:۵۹
قرار بود دوستا و همکارای مامانم تشریف مبارکشون رو بیارن خونمون. به عنوان یک عدد خوشحال تصمیم گرفتم پر رنگ ترین و زرشکی ترین رژلب عمرمو بزنم. علاوه بر این که بهم میومد و با این کار خیلی حال می کردم، از عقده (!) هم بیام بیرون! (کجا می تونستم این جوری آرایش کنم دیگه؟) از وقتی که در رژلب رو بستم و گذاشتم روی میز قشنگ داشتم 986 ساعت با خانوم والده سر اینکه این واقعا پررنگه و بهتره من برم پاکش کنم بحث می کردم! در نهایت نکردم. ولی خب کوفتم شد و از عقده هم در نیومدم بیرون!
چند روز بعد پا شدیم با خانوم والده بریم مسجد نذرش رو ادا کنه و از قضا روزه هم بودم. بنابراین به مقدار کمی کرم پودر و یه رژلب خیلی کم رنگ قناعت کردم و زدیم بیرون. خدا شاهده از در خونه تا خود مسجد و برعکس از خود مسجد تا در خونه، میگفت خب یه رژلب پررنگ تر می زدی! :|
کلا استقلال برای بچه ها تو خانواده های ایرانی یه چیزیه شبیه کودتا! کافیه فقط بخوای مطابق با اون چه که فکر می کنی درسته عمل کنی؛ انگار که می خوای چه جنایتی کنی! حالا اینکه فقط عمله اگر کلا بخوای مثلا مکان زندگیت رو هم مستقل کنی وای خدا اون روز رو نیاره! حسابش با کرام الکاتبینه! در واقع مستقل شدن از دید پدر و مادرای ایرانی فقط و فقط با ازدواج تعریف میشه که هر وقت رفتی خونه خودت هرکاری خواستی بکن! اینکه کی می خوان استقلال رو با سن و بلوغ فکری بسنجن دیگه خدا می دونه. در مورد خودم کاملا مطمئنم تا وقتی که ازدواج نکردم حتی اگه 70 سالمم شده باشه من زیر ذره بین تک تک نصیحتای بعضاً صحیح و بعضاً اشتباه مامانم هستم! و البته مطمئنم به غیر از من خیلی ها با این مشکلات مواجهن.
از وقتی هم که تصمیم گرفتم نون بازوی خودمو بخورم [ :)) ] گیر داده به من که بیخیال شو. بچه هات گرسنه موندن؟! پول نیست خرج کنی؟! هفت سر عائله داری؟! محتاج کاری؟! بابات بهت پول تو جیبی نمیده؟! من ازت دریغ کردم؟! و و و و... جواب بدی که می خوام مستقل باشم، یاد بگیرم، روی پای خودم باشم و... مشت و چک و لگده که حواله دهنت میشه! :| ولی خب متاسفانه یا خوشبختانه درست ترین کاری که بلدم اینه که سکوت کنم و مصمم تر از قبل از تصمیمم کوتاه نیام ؛ کاملا هم می دونم این زندگی ِ با آرامش نیست.
پ.ن: این جور مواقع موضع بابام جالبه. می ذاره مامانم نظرش رو بده بعد در تکمیل حرفاش سخنرانی غرّایی جهت قانع کردنت تحویلت میده! و آخرش هم ختم میشه به این که: هر وقت رفتی خونه خودت هر کاری دلت خواست بکن!! :|
خوشی روز هفدهم: یه کار پر ریسک کردم و خوشبختانه نتیجه خوبی داد. طرحم نشست روی کار و من واقعا بابتش خوشحالم.
- ۳۱۷