جنس موافق

  • ۱۲:۳۳

قدیما پدر و مادرا از این می ترسیدن که برن سر وسایل بچه هاشون و یه عکس از جنس مخالف پیدا کنن که بالاش نوشته شده باشه my love!

حالا جدیدا باید کلاه شون رو 273 متر پرت کنن هوا که وقتی میرن سر وسایل بچه هاشون یه عکس از جنس موافق پیدا نمی کنن که بالاش نوشته شده باشه my love!

  • ۴۶۶

هر جلسه هم از من بدبخت درس می پرسید چون اول فامیلیم الفه!

  • ۲۰:۱۸

دبیرستانی که بودیم یه دبیر تاریخ داشتیم که آدم فوق العاده جالبی بود. از درس دادنش و اخلاقاش و خنده های هیستریکش. همیشه خدا ما رو یه مشت عقب مونده میدید که عین بی سوادا توی کتابای درسی دنبال جوابای سوالامونیم! همیشه هم سر کلاس بر سرمون جیغ های رنگارنگ می کشید که انقدر عین احمقا به کتاب درسی تون تکیه نکنید. برای همین از موضوع های تاریخی بحثای مفصلی درست می کرد و متکلم وحده وار انتظار داشت ما نت ورداریم و همونا رو هم درس پس بدیم. ما هم که جرات مخالفت نداشتیم همون حاشیه نویسی ها رو حفظ می کردیم و نمره رو می گرفتیم. بعدا هم که دیگه وارد دانشگاه شدیم. ترم دوم بودیم که یه روز همین عزیزدل رو اتفاقی توی کتابخونه دانشگاه دیدمش. از دیدنش خیلی هیجان زده شدم. اصلا در حد جفتک انداختن! خواستم برم بهش سلام کنم و حداقل به خاطر همه اون 20 هایی که ازش گرفتم تشکر کنم. خواستم برم بگم تازه من دانشجوی تاریخ هم شدم که یکی از بچه های انجمنمون صدام زد و هیچوقت نشد برم نزدیکش. کلی هم بعدش افسوس خوردم که چرا نشد. بعد که هی بیشتر گذشت و بیشتر پیش رفتیم دیدم ای بابا چقدر واقعیت با اون چیزی که ما توی دبیرستان می خوندیم و بهمون می خونونندن (!) فرق داره. بعد دیدم باز ای دل غافل حالا ما اومدیم رشته تاریخ و اینا رو فهمیدیم بیچاره بچه ها رشته های دیگه. به خصوص غیر انسانی ها. چقدر اشتباهی بهشون درس دادن. 

خلاصه تا یه مدت بدون اینکه به اصل ماجرا فکر کنم حس می کردم یه کار نیمه تموم دارم که چرا نشد من برم بهش سلام بدم! یادم هم رفته بود چه معلم بیخودی بوده. چند روز پیش بیشتر دقت کردم دیدم همون بهتر که نرفتم جلو.

حالا به شدت پشیمونم که چرا نشد برم پیشش باهاش کلی بحث کنم و بگم آخه زیبا! این چه روشی بود که به ما درس می دادی؟! آخه کجای دنیا تاریخ رو این مدلی درس می دن؟ چرا فقط اون جاهایی رو بهمون گفتی که خودت دوست داشتی. اصلا همین الان که باز به عمق مساله بیشتر فکر می کنم می بینم حتی جا داشت بهش فحش هم بدم!


پ.ن: کاش یه فکر اساسی به حال کتابای تاریخ بشه. کاش روشای تدریس اصلاح بشه. نگفتن بخشی از حقیقت بزرگترین ظلمه.

پ.ن: دختر یکی از آشناهامون دختری بود بسیار باهوش و کنجکاو. سر کلاسای تاریخ با سوالاش که همه هم بی قصد و غرض بوده معلمشون رو عاجز می کرد و اونم همیشه سرش داد می زد و بعد از یه مدت اجازه نمی داد دیگه چیزی بپرسه و حرف بزنه. دختره هم واسه جواباش انقدر رفت تا از سر از خوندن کتابایی درآورد که نباید. هیچی. الان لائیکه و به هیچ چیزی اعتقاد و اعتماد نداره.



به صبا: بی شک خط استوا جای خیلی بهتری میشه اگه دوباره بنویسی. لطفا بازم برامون بنویس :)

  • ۲۷۴

به سبک درشکه

  • ۱۹:۵۷






عبور زائران قم از زیر قرآن

قدمت: قاجاریه




پ.ن: خلاصه اینکه شب عیده و ... آره دیگه... دوست داشتید دعا کنید.


دل خوشُم که تو ر ِ نومز ِد کِردُم

  • ۲۳:۴۷

این دو سه روز اینا حال منو خیلی خوب کردن. دوست داشتید امتحان کنید.


1. قبول! سبک اپرا طرفدارای خاص خودش رو داره ولی برای شنیدن این دو تا آهنگ لازم نیست حتما اپرا باز باشید به خودی خود خوبن. دانلود کنید:
ماه پیشانو 
جینگه جان

هر دو با صدای دریا دادور






2. اگه قبلا سریال مدار صفر درجه رو دیدید و دوست داشتید حتما این پشت صحنه رو هم ازش ببینید:
روزی که زمان ایستاد

ضمن اینکه دیدن دوباره خود سریال هم پیشنهاد میشه.





3. اگه مثل من هنوز با کتاب های دوران کودکی تون حال می کنید اصلا اهمیتی به سن و سالتون که شده اندازه ننه قمر ندید. کتاب دزده و مرغ ِ فلفلی رو باز هم پیدا کنید و بخونید. خیلی خوشه.




و من الله توفیق!

پ.ن: برای دانلود روی اسم های زمینه نارنجی کلیک کنید. من نمی دونم چرا نمیشه رنگ نوشته لینکا رو تغییر داد!

  • ۴۳۲

یا به قول جوونای این دوره: ماگ :|

  • ۱۰:۳۶

رفتم عضو کمپین "قلیان ها را گلدان کنیم" شدم. حتما حتما هم بهش عمل خواهم کرد. فقط اینکه من تو زندگیم از نزدیک هم قلیون ندیدم. احیانا کمپین "لیوان ها رو گلدون کنیم" نداریم برم توش عضو بشم؟

  • ۳۶۲

برگ سبز

  • ۲۲:۱۹

خوشی روز صدم: و سرانجام خوشی روز آخر: یه پیک نیک فوق العاده استثنایی با همه خاله های دوست داشتنیم.

حسن ختام خوبی بود. چون بسیار بسیار خندیدیم. :))


+اینم از این. چالش صد روز خوشی من همینجا به پایان رسید. باشد که رستگار شویم.

  • ۲۸۷

مثل کاشیا

  • ۲۳:۳۴

خوشی روز نود و نهم: بالاخره سجاده عروس تکمیل شد. چنان خستگی از بدنم رفت بیرون که خدا می دونه :)

  • ۲۳۵

کمپین به درک

  • ۰۰:۱۱

رفتم عضو کمپین "آب هست ولی کم هست" شدم. قرار شده به جای هر روز دوش گرفتن یه روز در میون دوش بگیرم. اما خب تابستونه و روز و روزگار مساویه با اسفل و سافلین جهنم. میگم کمپین "آب کم هست ولی به درک" نداریم که من عضوش بشم و هر روز دوش بگیرم؟

  • ۲۸۹

گل شیپوری

  • ۱۲:۳۲

خوشی روز نود و هشتم: ماشین جدید بابا رو تحویل گرفتیم.

  • ۳۰۳

سلین

  • ۱۲:۳۰

خوشی روز نود و هفتم: عروسی مهربون ترین دوستای دنیا

  • ۳۲۳

ترکید

  • ۱۲:۲۸

خوشی روز نود و ششم: چرخیدن توی بازار سنتی خودم تنها. بسیار که دلچسب بود.

  • ۲۴۲

نود و پنجم

  • ۱۲:۳۴

خوشی روز نود و پنجم: دکترم امیدوارم کرد.

  • ۳۰۰

به ظاهر معمولی ولی خاص

  • ۱۲:۳۲

خوشی روز نود و چهارم: نون تازه بابا، صبحونه معرکه مامان و مزه پرونی های داداش

  • ۳۱۴

بهار

  • ۱۲:۳۰

خوشی روز نود و سوم: کار جدید و تموم شدن استرسا. دیگه ترس اینو ندارم که نتونم از پسش بر بیام. چون بر میام.

  • ۲۷۱

قرمز خال خالی

  • ۱۲:۲۷

خوشی روز نود و دوم: نتیجه زحمات به بار نشست. خستگی از تن در رفت

  • ۲۴۶

اسمش

  • ۱۲:۲۶

خوشی روز نود و یکم: استارت کار جدید و سفارش جدید

  • ۲۹۳

نازی

  • ۱۲:۲۵

خوشی روز نودم: دیدن دوتا گل بعد از روزهااااا

  • ۲۷۳

کژال

  • ۱۲:۲۴

خوشی روز هشتاد و نهم: بهترین روز با بهترین رفیق توی بهترین جا.

  • ۲۵۷

از شیر مرغ

  • ۱۲:۱۹

خوشی روز هشتاد و هشتم: پیش به سوی فروشگاه و خرید وسایل آشپزی.

  • ۲۳۰

یا مثلا یکشنبه های تک سرنشین

  • ۱۱:۱۰

رفتم تو کمپین سه شنبه های بدون خودرو عضو شدم. حتما هم بهش عمل می کنم. اما امروز یکشنبه ست و من باید برم بیرون. کمپین یکشنبه های حتما با خودرو نداریم؟

  • ۳۰۴

هشتاد و هفت

  • ۱۱:۵۵

خوشی روز هشتاد و هفتم: گوشی گم شده دختر خاله جان که کلی استرس انداخته بود به جونمون پیدا شد.

  • ۲۳۶

نپوکیم؟

  • ۱۰:۱۰

شرکت خلاق نینتندو بیکار بوده ورداشته یه بازی رو درست کرده داده دست مردم که سرگرمشون کنه. قضیه اینه که بازی رو روی گوشیتون نصب می کنید و باید برید "پوکِمون" شکار کنید. حالا چه جوری؟ گوشی رو بگیرید دستتون، دوربینتون رو هم روشن کنید و با جی پی اس، انقدر راه برید و نقاط مختلف شهر رو بگردید تا از این پوکمون ها شکار کنید. هر چقدر بیشتر بهتر! مثلا تو بانک هستید ممکنه گوشیتون چند تا از این پوکمون ها شکار کنه. تو دانشگاه، بیمارستان، بازار، حتی مسجد و پاسگاه و نیروی انتظامی! وقتی هم تعدادشون زیاد شد که دیگه قدرتمند محسوب میشی و سایر قوانین بازی.

حالا خودتون حال و روز مردم ایران رو تصور کنید. ملت که همینجوری بالقوه، نخورده مستن؛ تا حالا داشتیم "پو" و "کلش" رو تحمل می کردیم حالا که باید شاهد راه افتادن مردم توی کوچه و خیابون باشیم. مثلا عنر عنر پاشی بری دارقوزآباد سفلی پوکمون پیدا کنی!

حالا فعلا که اجراش تو ایران محدودیت داره. ولی دور نیست که ایرانی ها شور اینو رو هم دربیارن.


پ.ن: چند وقت پیش که "پو" روی بورس بود مثلا نصف شب تو خوابگاه خواب بودی یه دفعه صدای قار و قور شکم این موجود خنگ از گوشی دوستان میومد بیرون! رفیقم بلند میشد یه خورده با اون ادبیات خنک قربون صدقه بچه اش می رفت، شکمش رو سیر می کرد و دوباره می خوابید! یکی نیست به این دوستمون بگه با این پشتکاری که جنابعالی توی شب بیدار شدن داری، اگه واسه نماز شب بیدار می شدی که الان رستگار بودی و از توی فردوس برین برامون بوس پرت می کردی که! :|

  • ۴۹۱

اسلیمی

  • ۱۱:۵۳

خوشی روز هشتاد و ششم: تمرینای نقاشیم داره به جاهای خوبی میرسه. امروز حسابی تمرین کردم

  • ۲۷۱

پرستو

  • ۱۱:۵۱

خوشی روز هستاد و پنجم: امروز رفتم یه جلسه. از اون جلسه های فرهنگی که دوست دارم. عاشق دوستای جدیدم شدم.

  • ۲۷۵

آبی

  • ۱۱:۴۸

خوشی روز هشتاد و چهارم: گلدوزی سجاده بالاخررره تموم شد. اگه می دونستم انقدر کار و وقت می بره بیشتر براش قیمت میذاشتم. حیف که طی کردم :| ولی نتیجه خستگیم رو درآورد :) هرچند هنوز خیلی جاهاش تکمیل نشده.

  • ۲۶۴

مداد

  • ۱۱:۴۶

خوشی روز هشتاد و سوم: بقیه خریدام امروز بود. هر آنچه که اسمش نوشت افزاره.

  • ۲۶۱

غوره

  • ۱۱:۴۳

خوشی روز هشتاد و دوم: خریدای دوست داشتنی کردم. من هیچوقت بزرگ نمیشم. :)

  • ۲۶۰

مریم

  • ۱۲:۰۴

خوشی روز هشتاد و یکم: پیدا کردن یه دوست قدیمی بعد از سه سال دوری.

  • ۲۵۸

هشتاد

  • ۱۱:۴۰

خوشی روز هشتادم: تولدم بود.

  • ۲۵۲

تبریز

  • ۱۱:۳۵

خوشی روز هفتاد و هشتم: حرف زدن بعد از کلی روز با دو تا از دوستای قدیمی

  • ۲۰۹
Designed By Erfan Powered by Bayan