- جمعه ۲۸ خرداد ۹۵
- ۱۸:۵۸
خوشی روز پنجاه و دوم: یه روز خوب با دخترخاله جان و دوستاش.
- ۲۵۸
خوشی روز پنجاه و دوم: یه روز خوب با دخترخاله جان و دوستاش.
خوشی روز پنجاهم: عمل کردن به اولین گام برنامه سبک زندگی سالم. سالم خوردن.
خوشی روز چهل و هفتم: بازگشت غرور آفرین خان داداش از خدمت به خونه
خوشی روز چهل و ششم: یعنی بابام که هی راه به راه میگه یه دختر که بیشتر ندارم!
خوشی روز چهل و چهارم: شب حس کردم چقدررر خونوادمو دوست دارم و اونا چقدر دوستم دارن.
خوشی روز چهل و سوم: ساعت ها کتاب خوندن. لذتی داشت که مدتی از دست داده بودمش.
نصفه شبه و سعی دارید بخوابید اما سکسکه امانتون رو بریده، از شونه راست غلت می زنید به چپ بند نمیاد، از چپ به راست بند نمیاد، نفس عمیق می کشید بند نمیاد، با وجود تنبلی شدید از جا بلند میشید و میرید آب می خورید بند نمیاد، تصورای وحشتناک انس و جن می کنید بند نمیاد، توی اتاق قدم می زنید بند نمیاد، میاید دوباره می خوابید و نفستون رو حبس می کنید بند نمیاد.
به طور ناگهانی و کاملا بی اراده ذهنتون پرت میشه به منطقه ممنوعه و آروم دو تا قطره اشک میریزن روی بالش. دقت کنید می بینید سکسکه تون بند اومده!
خوشی روز چهل و یکم: فرو کردن بینی در پس گردن یک عدد نونهال 11 ماهه و هی بو کشیدن و بوسیدن!
وقتی جنگ افروزان ماشه هاشون رو می کشن به روی صدها کودک بی گناه، چرا یادشون نمیاد زمانی خودشون هم طفل بودن؟ پس کی دوباره ساعت میشه 10:10؟
آموخته ام که:
قبل از اینکه بارها انگشتم رو بکوبم روی کلیک راست موس زبون بسته و سر انگشتم پینه ببنده، مطمئن بشم که کلیک راست وبلاگ مورد نظر غیر فعال است!
خوشی روز سی و هشتم: خوشی یعنی بستنی وانیلی رو ورداری فرو کنی تو آب سیب. ضمانت می کنم خوشمزگیش از آب هویج بستنی کمتر نیست!
سلام ابوالقاسم خان، حکیم فردوسی.
حال و احوال؟ خوش می گذرد؟ از رستم و سیاوش و تهمینه جان چه خبر؟ آن افراسیاب آتیش پاره چطور است؟ هنوز هم شیطنت می کند؟ از سیمرغ بگو. ان شاءالله شکارش که نکرده اند؟
حکیم جان شما مرا نمی شناسی. بنده یک عدد جوان می باشم که 1000 سال بعد از زمانی که شما می زیستی دارم این نامه را برایت می نویسم. چقدر خوب است که نیستی و ببینی چه بلاهایی، تاکید می کنم چه بلاهایی را دارند سر آن مظلوم زبان، زبان فارسی می آورند. اصلا شمشیر در آورده اند که دو شقه اش کنند!
یادت هست سی سال خون دل خوردی و شاهنامه را نوشتی؟ یادت هست شاهنامه را بردی خدمت سلطان محمود و او چه ها که نگفت؟ صد رحمت به محمود! ما را ببین که کاری کرده ایم کارستان. ما سواره ایم و محمود پیاده! محمود که هیچ کل سلسله غزنویان هم جلوی ما لنگ می اندازند و اسب هایشان را می زنند گاراژ چیزه ببخشید اسطبل! اصلا به محمود گفتیم داداش تو برو استراحت کن ما خودمان خدمتش می رسیم!
از مدل حرف زدن جوانان بگویم از تعجب روی دستارت شاخ سبز می شود. از دختر 15 ساله که انتظار می رود توی صفحات مجازی همه حرف هایش گل گلی و صورتی و مامانی و ناز باشد، یک فحش ها و حرف های خاک بر سری می شنویم که من به شخصه در کل عمر پر برکت خودم چنین چیزهایی را نشنیده ام! اصلا اگر کسی بخواهد واژگان خاک بر سری اش را آپدیت کند کافی است که یک توک پا بیاید صفحه بازیگران در کمتر از ثانیه ای همه چیز را یاد می گیرد! آدم هایی هم وجود دارند که از دم همگی باحالند! خودشان رو کرک و پر می کنند که عربی حرف نزنند، فحش ها می کشند به جان عربی و عرب زبان ها، زبان پارسی، زبان پارسی می کنند، اما وقتی باهاشان دو کلام فارسی حرف می زنی 73 درصد واژگانشان مال بلاد فرنگ است! تو گویی که نافشان را با انگلیسی و فقانسوی سلیس بریده اند و از خود انجنبی ها قشنگ تر اِیشِن هایشان را تلفظ می کنند!
مدل نوشتن را بگو. اگر ببینی نوشتمان چه شکلی شده است ساعت ها می نشینی یک گوشه ای و های های می گریی! «آره» تبدیل شده است به «عاره»، «آقا» تبدیل شده است به «عاقا»، «الان» را هم «العان» می نویسند. اگر به جوانان غیور این مرز و بوم بگویی که ای جوان جیزقول بلا چرا چنین کنی؟ جواب می دهد همه چنین کنند من نیز چنین کنم! تو بگو اگر یک نفرشان دلیل کارش را بداند؛ من اسمم را عوض می کنم می گذارم چغاد!
چقدر این حرف های ربط مظلوم اند توی این دوره و زمانه. «به» تبدیل شده است به «ب»، «که» شده است «ک» و «چه» طفلک را «چ» می نویسند!! دیگر از «خاب»، «خاهش»، «خاستگاری» و سایر واو های گم و گور شده زبان فارسی حرف نزنم همه مان سنگین تریم!
پدر و مادر های امروزی جالب اند. خیلی جالب اند. می زنند توی سر و مغز خودشان و فرزندشان که نمره های ریاضی و علومشان کمتر از 20 نباشد اما نمی دانند املا و انشا و نگارش به چه دردی می خورد؟! می خورند یا می پوشند؟ دارد بد می شود حکیم جان. یعنی داریم بد می شویم. نسل من و آیندگان من دارند تبدیل می شوند به موجوداتی که بلدند فرمول های ریاضی را حل کنند اما نه بلدند بنویسند و نه بلدند حرف بزنند!
بهتر از بیش از این سرت را درد نیاورم. اگر بخواهم بیشتر بگویم نوش داروی کذاییت هم حالت را خوب نمی کند! پس بهتر است بروم. به بیژن و منیژه و سهراب و گردآفرین سلام مخصوص برسان.
در آخر به همین بیت بسنده می کنم:
بسی رنج بردی در این سال سی
که ما بزنیم و نابود کنیم مرسی!
خوشی روز سی و چهارم: دعوت شدن به یه تیم حفاری فوق العاده. ایشالا بعد از ماه رمضون
خوشی روز سی و دوم: خوردن بهترین عصرونه در کنار گل های بنفشه. عصر جمعه هم پیدامون نمی کنه.
اینایی که گوینده خبرن و وقتی میری تو صفحه های اجتماعیشون بازم دارن خبر می گن! :|