پرچم بالا!

  • ۱۸:۱۲
غرفه‌داری توی نمایشگاه از اون کاراست که در مدت کوتاهی شما رو در معرض انواع و اقسام آدما قرار میده. حتی اگه مخاطبا فقط دانشجوها باشن اما بازم تنوع رفتاری خیلی زیاده.
در سِمَت غرفه‌داری بودم و وظیفه خطیر آشنا کردن دانشجوها با رشته تاریخ.
یه پسری با جمعی از دوستاش که خیلی هم شیطون به نظر میومد، اومدن تو. یه کم اطراف رو نگاه کردن و پسر شیطونه دفتر دستک ما رو دید و ازم پرسید: اینا خط میخیه؟ گفتم: آره.
گفت: هر چیزی رو بلدی با خط میخی بنویسی؟
گفتم: بستگی داره.
- بنویس کجا بودی؟
+ :| نمی تونم
- بنویس پرچم بالا
+ :| :| از این چیزا نمی نویسیم.
- اسم می نویسی؟ اسم دوست دخترمو؟
+ آره. اسمش چیه؟
- صبر کن.
+اسم دوست دخترت رو بلد نیستی؟!
- میام.


وقتی اون میره یکی دیگشون از فرصت استفاده می کنه و خودشو پرت میکنه رو میز.
- خانم اسم دوست دختر منم می نویسی؟
+ اسمشو بلدی یا باید صبر کنم؟
- بلدم. عشقم مریم.
می نویسم میدم دستش و خوشحال میره. دوباره اولیه میاد. یه کاغذ میده بهم. می پرسم این چیه؟
میگه: لیست اسم دوست دخترام.
+ این همه؟!
- آره.
+ برو چند دقیقه بعد بیا. نوشتن 16 تا اسم زمان می بره.


این میره دوباره اون دومیه میاد. از همون دور داد میزنه:
- خانوم ببین چه کار کردم؟
+...
 از همون فاصله آستینشو میزنه بالا و بازوشو نشون میده. می بینم مریم رو با ماژیک به خط میخی نوشته روی بازوش!


دوباره اولیه میاد.
- نوشتی؟
+ آره.
- دستت درد نکنه. این چیه زیر دستت؟
+ جزوه زبان های باستانی.
- توش پر از خط میخی بود فکر کردم دفتر خاطراته کوروشه! هار هار هار هار (:|)

یکی دیگشون داخل غرفه ست و داره عکسایی که چسبوندیم رو نگاه می کنه. خیلی عصبانی میگه خانوم من لُرم. پس چرا عکس همه جا هست جز فلک و الفلاک؟ یادم میاد ای داد! انقدر با عجله عکسا رو چسبوندیم که بالکل فلک و الفلاک رو یادمون رفته. در حالی که همچنان سرم پایین بود و باز داشتم اسم به خط میخی می نوشتم گفتم اون جا زیادی معروف بود، همه می شناختنش دیگه عکسش رو نزدیم. خیلی خوشحال میشه و کلی تشکر می کنه.

یکی دیگه شون توجهش جلب میشه به نقشه های ایران و تغییرات قلمرو و هی سوال می پرسه و جوابش رو میدم.
یکی دیگه حواسش میره سمت عکس زرتشت و میگه منم زرتشتیم! می پرسم اسمتون چیه؟ میگه اکبر. لبخند می زنم. در واقع تو دلم به شدت دارم میخندم. می فهمه باورم نشده. چند تا قسم اسلامی می خوره تا باورم بشه زرتشتیه!!

آخرش میرن با ماکت باغ های معلق بابِل عکس میندازن و در مورد سیستمش کلی سوال می پرسن و بینش سر به سر هم میذارن. بعد هم عزم رفتن می کنن.

یکی شون میگه خانوم شما خیلی صبوری هر چی پرسیدیم جواب دادی. غرفه های دیگه بیرونمون می کردن. اگه داشتم یه جایزه بهت میدم. یکی شون میگه من دارم و از کیف کمریش یه بسته آدامس میاره بیرون. میذارن رو میز و پسر شیطون اولیه میگه ببخشید که خیلی اذیت کردیم اما جدی خیلی چیزا یاد گرفتیم. بعد هم شونصد نفری یه سی دی از عکسای موزه رضا عباسی می خرن و میرن.

از کاراشون خندم میگره. غرفه یه دفعه خالی میشه و من به این فکر می کنم که من کی انقدر صبور شدم؟

  • ۱۰۵۹
نویسنده ....
خیلی باحال بودن.حتما کلی بهت خوش گذشته:)))
:)))
آره یادم میفته خیلی خندم میگیره.
مهر2خت 69
حالا میشه یه چیزی هم به خط میخی واسه من بنویسی؟! :|
چرا نشه؟ :)
چی بنویسم؟
pary daryay
(((((((-:عالی بود بعضی تکیه هاش کشت منو
(((-:اسم منم مینویسی))-:
:)))
اسمت هم می نویسم. چیه اسمت؟
خور شید
چقدر خوشحال و بامزه :)
جاتون خالی. از نزدیک خنده دارتر بودن :))
پرستو
دفتر خاطرات کوروش:))))
:)))
وای پرستو کاش تو هم بلاگ بودی میذاشتمت تو لیست دوستای بلاگی که از جلو چشمم دور نشی.
دلارام gh
هههههه
:)
آقای دال
کلاس چندم بود اینا :|
دانشجوی مملکت
جولـ ـیک
من بودم مینداختمشون بیرون:|
یعنی اصلا تحمل پسر جلف ندارم:)) احتمالا به خاطر اینه که فکر می کنن حق دارن جلف باشن و زورشون میرسه جلف باشن و اگه صاحب غرفه مرد باشه عمرا اینطوری نیستن:| وگرنه با آدمی که ذاتا جلفه کمتر مشکل دارم تا کسی  که عمدا جلفه:))
نه. من برام مهم بود واقعا چیزی یاد بگیرن. اصلا من برای همین اونجا بودم که یه چیزی یاد بدم. آخرش هم خودشون شرمنده شدن و عذر خواهی کردن اینطوری احترام من هم حفظ شد. بیرونشون می کردم که فایده نداشت. وقتی رفتار بزرگوارانه ببینن کم کم ادب رو هم یاد میگیرن. 
آقاگل ‌‌‌‌
یاد اون جوک افتادم که میگفت طرف میره مغازه کارت پوستال فروشی میگه ببخشید کارت پوستال فقط تو در قلب منی داری؟ میگه آره! میگهبی زحمت 28تا بدید! 
حالا جریان این پسره که 16تا! اسم میخواست.
:)))
آره دقیقا همین بود. همه جور اسمی هم بود تو لیستش!

saeede sa
بیشتر میخورد بهشون ۱۵ساله باشنD:

وای خدا دفتر خاطرات کوروش؟😂

چقد باحال:))
بعد نمایشگاه؟ کلی تجربه بدست میارید:)خوش به حالتون^_^

موفق باشید :)
:))
آره نمایشگاه و غرفه داری همیشهتجربه جالبی محسوب میشه.
مرسی :)
___ سلوچ
دمشون گرم مشتیا :))))

دم شما هم گرم به شخصه از همین راه دور خیلی به تاریخ علاقمند شدم :))
:))
اگه وتقعا علاقمند شده باشی که برای من خیلی خوبه. یکی از کارایی که دوست دارم تو زندگیم انجام بدم اینه که آدما رو به تاریخ علاقمند کنم.
نگین ...
تو اب نمک خوابیدن شب قبلش :))))))
آره :)))
هانی هستم
فکر کنم طرف رفته در مدرسه دخترانه، اسما رو فروخته! فکر اقتصادی داشته!!
والا بعید نیست.
البته اینم بگم همون موقع ها که دانشجو بودم چند تا پسر اسم یه دختری رو می خواستن ازم که بعد از نوشتن متوجه شدم میخوان اذیتش کن. دختره رو پیدا کردم و بهش گفتم که حواسش باشه. خلاصه دعوایی راه افتاد! 
ساکن طبقه 40
من تو اینجور موقعیت های خاص میکروفون گوشیم رو روشن میکنم و این خاطرات قشنگ رو با صدای راویشون :) ذخیره می کنم و هر از چندگاهی پخش میکنم و می خندم :))
ولی خدایی خیلی صبوری کردین . من بودم مینداختمشون همون اول بیرون
راستش صدای من تعریفی نداره برای ضبط ولی ایده خیلی جالبیه. اگه گویندگیم خوب بود حتما عملیش می کردم.
:)
هولدن کالفیلد
اکبر عالی بود :))
:)) قیافشو باید می دیدی. پنج متر ریش داشت! 
پرستو
خب چرا از جلو چشمات دور نشم؟ :) 
من همیشه همین دور و برام؛)
چون خنگم. باید همه با آدرسای وبلاگاشون جلو چشمم، تو میز کارم باشن :)))
پرستو
راستی من چرا خط میخی بلد نیستم؟!!!!! باید یاد بگیرم.
دو واحد اختیاری بود که استادمون اصراررررر که باید پاس کنید. ولی به غیر از میخی خطهای پهلوی ساسانی و اشکانی سرویسمون کردنااااا 
راحته. بیا تا خودم یادت دهم. :)
نفس نقره ای
فقط :)))))))))
:)))))
pary daryay
((((-:پریا
اینم پریا. فایل رو باز کن ببین. :)
http://s9.picofile.com/file/8277419926/pariya.jpg
اسمت هم خونده میشه: پَــرَ یَــآ

ببخشید دیر شد عزیزم. چند روز مریض بودم نتونستم بیام به وبلاگ سر بزنم.
پرستو
نگران نباش
توام منو گم کنی. من پیدات می کنم :)
عزیز دلی :))) :***
احسان ..
خیلی جالب بود
موفق باشید
:)
ممنون
E||a :פ
منم خط میخی بلد بودم، خیلی جالبه :) میخی و هایروگلیف رو عاشق بودم. البته الان بعد هف هشت سال خیلی چیزی ازش یادم نیس فقط اینکه پهلوی رو هم سعی کردم یاد بگیرم ولی دیگه از فازش اومدم بیرون :/ 

+دفترخاطرات کوروش :))))))))))))

+خیلی صبر داری خداییش -_- من بودم پودرشون میکردم :/
آره خیلی هم شیرینه. میخی به نسبت پهلوی خیلی راحته. واسه یاد گرفتن پهلوی ساسانی و اشکانی حتما مدرس زبانهای باستانی لازمه.

:)))

واقعا؟ :)))
راضیه ...
هههه خوشبحالشون... 
ما هم اونموقع ک همسن اینا بودیم پسرای غرفه دار رو اذیت میکردیم... مقتضی سنه!
کاش آدم همیشه تو اون سن باقی بمونه...
آره البته دخترا هم گاهی خیلی شیطون میشن :)
من تو رنج سنی 25 تا 30 رو دوست دارم همیشه بمونم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan